پيامهاي ارسالي
+
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم خرده پولي،
سرسوزن هوشي
دوستاني دارم بهتر از شمر ويزيد
دوستاني که همچون من مشروطند
واتاقي که همين نزديکي است
اهل دانشگاهم
پيشه ام گپ زدن است
گاه گاهي هم مينويسم تکليف
مي سپارم به شما
تا به يک نمره بيست که در آن زندانيست
دلتان تازه شود
چه خيالي-چه خيالي- ميدانم
کپ زدن بيهوده است
خوب ميدانم دانشم کم عمق است
اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش-
جانمازم جزوه
مهرم ميز
عشق از پنجره ها مي گيريم
همه ذرات مخ من متبلور شده است
پدرم وقتي رفت پاسبان ها همه استاد شدند
استاد از من پرسيد چند نمره زمن ميخواهي ؟
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند
پدر م استاتيک را از بر داشت
و کوئيز هم ميداد
درس ها را آن روز حفظ مي کردم در خواب
امتحان چيزي بود مثل آب خوردن
خوب يادم هست درسي بي رنجش ميخواندم
نمره بي خواهش مي آوردم
تا معلم پارازيت مي انداخت
همه غش مي کردند
من کسي را ديدم
که براي داشتن يک نمره 10
دم دانشکده پشتک ميزد
دختري را ديدم که به
+
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم خرده پولي،
سرسوزن هوشي
دوستاني دارم بهتر از شمر ويزيد
دوستاني که همچون من مشروطند
واتاقي که همين نزديکي است
اهل دانشگاهم
پيشه ام گپ زدن است
گاه گاهي هم مينويسم تکليف
مي سپارم به شما
تا به يک نمره بيست که در آن زندانيست
دلتان تازه شود
چه خيالي-چه خيالي- ميدانم
کپ زدن بيهوده است
خوب ميدانم دانشم کم عمق است
اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش-
جانمازم جزوه
مهرم ميز
عشق از پنجره ها مي گيريم
همه ذرات مخ من متبلور شده است
پدرم وقتي رفت پاسبان ها همه استاد شدند
استاد از من پرسيد چند نمره زمن ميخواهي ؟
+
ديدي آخر سهراب
مردم بالادست
که طراوت را از راز سحر مي چيدند
و نجابت را سرلوحه دل مي کردند
آب را گل کردند